Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «جام جم آنلاین»
2024-04-19@05:16:05 GMT

استعمار در بسته‌بندی آبی، سفید، قرمز

تاریخ انتشار: ۱۳ آذر ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۵۲۷۱۷۵

بارت نوشت که این تصویر دارای دلالت یا نوعى خاص از پیام است: «فرانسه امپراتوری بزرگى است که همه فرزندانش، بدون تمایزی در رنگ و نژاد، صادقانه در خدمت پرچمش ایستاده‌اند!» این پیام که بارت آن را از دل یک عکس رسانه‌ای بیرون کشید، در رسانه‌ها بسیار و هربار به شکلی تکرار می‌شود اما واقعیت این است که اگرچه فرانسه، همیشه و حتی همین حالا خود را در قامت یک امپراتور دیده است، در طول تاریخ بنیادهای این امپراتوری بر تبعیض نژادی و البته شست‌وشوی مغزی مردم کشورهایی استوار بوده است که زیر نام امپراتوری فرانسه قرار داشته‌اند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

فرانسه در برابر شهروندان کشورهایی که تحت استعمار قرار داده بود، سیاست مزورانه‌ای در پیش گرفت. با وجود دفاع تمام قد این کشور از اصول دموکراسی و داعیه این‌که مهد مردم سالاری است، از اجرای قوانین مردم‌سالارانه و برپایی انتخابات آزاد در این کشورها سر باز می‌زد و در برابر شهروندان آنها به‌خصوص الجزایر که برای فرانسه اهمیتی ویژه داشت، با حداکثر خشونت برخورد می‌کرد. عجیب تر از همه این که با وجود انضمام خاک این کشورها به فرانسه، دولت پاریس شهروندی ساکنان این سرزمین‌ها را به رسمیت نمی‌شناخت و آنان را فرانسوی نمی‌دانست. به عبارت دیگر ساکنان این سرزمین‌ها مجبور بودند زیر پرچم فرانسه به جنگ بروند و جان بدهند اما فرانسه آنان را رسما فرانسوی محسوب نمی‌کرد. در این نوشتار می‌خواهیم درباره شیوه‌های این استثمار و استعمار تاریخی در فرانسه در طول تاریخ بگوییم و البته خواهیم گفت که این روش‌های استعماری هنوز هم در این کشور جریان دارد.

نقش مهم فرانسه در فرهنگ، اقتصاد و سیاست‌های منطقه‌ای و جهانی کشورهایی که سال‌هاست از فرانسه مستقل شده‌اند، نشان می‌دهد که این استقلال درباره بسیاری از کشورها صوری است و پاریس همچنان خود را همه‌کاره و تصمیم‌گیر این کشورها می‌داند به‌خصوص این‌که قانون اساسی بسیاری از این کشورها گرته‌برداری از قانون اساسی فرانسه هم هست و این کشورها الگوی فرانسه را همچنان و همیشه در پیش چشم خود دارند. البته این را هم اضافه کنیم که سران بسیاری از این کشورها، صندلی حکمرانی خود را مدیون حمایت‌های مالی و سیاسی ساکنان کاخ الیزه هستند.

در مواردی هم که کشورهایی خواسته‌اند، پس از استقلال، نظام سیاسی مستقلی برای خود طراحی کنند، فرانسه دست از سر آنان برنداشته و سرها برید و خون‌ها به پا کرده است، برای مثال الجزایر که نظام سیاسی پس از استقلال آن بدون نظر و طراحی فرانسه ایجاد شد، همواره دستخوش رویدادهای سیاسی و کودتاهایی بوده که آرامش این کشور را برهم زده است، اگرچه حتی خود همین نمونه الجزایر هم از نظر فرهنگی به شدت تحت تاثیر فرانسه است و به جرات می‌شود گفت استقلال فرهنگی در برابر فرانسه به دست نیاورده است. این وابستگی فرهنگی، دلایل تاریخی دارد. آفریقای شمالی اگرچه تحت تصرف مسلمانان بود اما اسلامی‌ که ‌در این کشورها به‌خصوص کشورهایی که دارای مساحت زیادی از بیابان‌ها و قبایل بیابانگرد بودند، با اسلامی ‌که در دیگر مناطق جهان اسلام رواج داشت، ماهیتا متفاوت بود. این بخش از آفریقا از دیرباز به سبب نزدیکی جغرافیایی به اروپا تحت تاثیر فرهنگ مسیحی بود و اعتقادات صوفی مسلکی در آنها رواج زیادی داشت. از طرف دیگر وسعت بیابان‌ها و نبود یکجانشینی باعث شده بود ساکنان این مناطق عملا قرن‌ها دور از دسترس شاهان مسلمان و خلفا به زندگی خود ادامه دهند و ساختار زندگی اجتماعی و فرهنگی آنان با مناطق شهرنشین و یکجانشین متفاوت بود. استعمار و تحت الحمایه فرانسه قرار گرفتن مناطق شمالی آفریقا عملا این اختلاط فرهنگی را بیشتر و بیشتر کرد و فرهنگ نه چندان مذهبی مسلمانان این کشورها، به صورت بنیادی تحت تاثیر فرهنگ اروپایی به‌خصوص فرانسوی قرار گرفت. این مسأله به‌خصوص وقتی تشدید شد که این وابستگی جنبه اقتصادی و درآمدی به خود گرفت. زمین‌های ساحلی کشورهای آفریقای شمالی برای فرانسوی‌ها جذاب بود تا آنها را در تصرف خود بگیرند و کشت و کار راه بیندازند و به‌خصوص برای کارخانه‌های تولید مشروبات الکلی، انگور فراهم کنند و از طرف دیگر نیروی کار جوان، ارزان و کم توقع کشورهای آفریقایی چه آفریقای شمالی، چه مرکزی و چه جنوبی را برای کار زیاد با دستمزد پایین در اختیار بگیرند.

 سرمایه‌گذاری برای «پرستیژ فرهنگی»

فرانسه به عنوان هفتمین اقتصاد جهان، دارنده سلاح‌های هسته‌ای، یکی از اعضای دائم شورای امنیت سازمان ملل و بزرگ‌ترین قدرت نظامی‌‌اروپا همواره قدرت و اقتدار جهانی خود را محصول و نتیجه اعمال سیاست وابستگی فرهنگی می‌دانسته است و در طول تاریخ حتی از دوران پادشاهان استبدادی، این سیاست اصلی حکمرانان این کشور بوده است. فرانسه با وجود این‌که بعد از انقلاب کبیر این کشور، رسما سیاست جدایی دین از سیاست را پیشه کرد و همواره یکی از کشورهای خط مقدم در طرفداری از لائیسم بوده است، در تمام سال‌های بعد از انقلاب، از مسیون‌های مذهبی حمایت کرد و برای آنان سازمان تاسیس و بودجه پیش‌بینی کرد، چرا که فعالیت میسیون‌های مذهبی مبلغ مسیحیت در نهایت به نفع گسترش امپراتوری فرهنگی فرانسه منجر می‌شد. گویا از نظر فرانسوی‌ها صادر کردن ارزش‌های ملی و تاریخی این کشور، مانند یک مأموریت مذهبی لازم‌الاجراست. فرانسوی‌ها از همین طریق، در کشورهایی که روزی مستعمره‌شان بوده‌اند، یک طبقه نخبه و روشنفکر تابع خود ایجاد کرده‌اند.

مهم‌ترین وسیله برای صادر کردن این ارزش‌های فرهنگی، مدارس فرانسوی بوده است و به همین دلیل دولت‌های این کشور همواره بر اهمیت تاسیس مدارس فرانسوی در سطح جهان تاکید کرده‌اند و تأسیس انجمن ملی اداره دانشگاه‌ها و مدارس فرانسوی‌ با همکاری وزارت خارجه و وزارت آموزش عمومی‌ در ابتدای قرن بیستم در همین راستا بوده است.فرانسه به لحاظ جغرافیایی و تاریخی هم با اروپا و به‌خصوص کشورهای مهم آن یعنی آلمان و انگلیس پیوند و نزدیکی دارد و هم با کشورهای عربی آفریقای شمالی و غرب آسیا. پیوند با بخش اروپایی در شکل رقابتی تاریخی برای استعمار دیگر کشورها نمود پیدا کرده است و پیوند با بخش مدیترانه‌ای، تاریخی طولانی از استعمار سیاسی و فرهنگی است.‌

سیاست فرانسه در سال‌های اخیر بر دو محور عمده قرار داشته است: ۱- کاستن از اقتدار جهانی آمریکا از طریق تقویت نقش و اهمیت اتحادیه اروپا و ۲- تلاش برای ارتقای پرستیژ بین‌المللی فرانسه. برای این منظور دولت‌های فرانسه بعد از استقرار جمهوری پنجم حتی دولت نیکلای سارکوزی که فرانسه را بیش از حد معمول به آمریکا نزدیک کرد، تلاش کرده‌اند با ایجاد اتحادی راهبردی با آلمان برای تقویت اتحادیه اروپا، از طریق تقویت شاخصه‌های تمدنی، فرهنگی؛ نقش محوری فرانسه را در ایجاد فرهنگ اروپایی و جهانی حفظ و پررنگ کنند. رقابت تاریخی میان گلیست‌ها و سوسیالیست‌ها در عرصه سیاسی فرانسه، هیچ‌وقت باعث نشده است که اهمیت راهبردی فرهنگ در سیاست‌های کلان این کشور کم‌رنگ شود. این را هم در‌نظر بگیریم که وجود دشمنی و عداوت تاریخی میان آلمان و فرانسه به‌خصوص بعد از اشغال این کشور در جریان جنگ جهانی دوم، مهم‌ترین مانع بر سر راه سیاستمداران فرانسوی برای ایجاد این اتحاد راهبردی بوده است و در هردو سو یعنی هم آلمان و هم فرانسه، حس برتری‌جویی و تحقیر طرف مقابل وجود دارد و اگر واقعیت‌هایی چون لزوم اتحاد برای مانع شدن از یکه‌تازی آمریکا نبود، این دو کشور همچنان در رقابت‌های تاریخی خود غرق بودند.

 زبان، عامل استیلا بر دیگران

زبان فرانسه یکی از زیباترین زبان‌های جهان و دارای قواعد گرامی ‌کامل و پیچیده‌ای است و بسیاری از بزرگ‌ترین آثار ادبی و هنری جهان به این زبان آفریده شده است و با این دید، یکی از میراث فرهنگی بشری شناخته می‌شود اما همواره وسیله‌ای در دست حاکمان این کشور برای بسط استیلای فکری بر کشورهای دیگر بوده است و به یاد داشته باشیم گسترش جهانی این زبان در دوران استعمار، به قیمت پاکسازی زبانی و فرهنگی قبایل آفریقایی و اجبار جوانان این کشورها به آموزش و تحصیل به این زبان رقم خورده است.

فرهنگستان فرانسه در سال ۱۶۳۵، در زمان پادشاهی لویی سیزدهم به دستور وزیر اعظم و مشهور او یعنی کاردینال دو ریشولیو و با هدف قانونمند کردن زبان فرانسه و پاسداری از آن و گسترش این زبان در سطح جهان تاسیس شد و در قرن بیستم نیز نهاد بین‌المللی فرانسوی‌زبان‌ها با عضویت ۸۸ کشور جهان، برای حفظ و گسترش این زبان به‌عنوان زبانی جهانی با حفظ خرده‌فرهنگ‌ها و گسترش آن به‌عنوان زبانی تجاری و ارتباطاتی ایجاد شده است. این زبان، زبان رسمی ۱۶ کشور جهان است که عمدتا در آفریقا قرار دارند. فرانسوی، زبان اصلی اتحادیه آفریقاست و در کشورهای مراکش، تونس، موریتانی و سنگال، زبان آموزش رسمی‌ به‌شمار می‌رود. زبان فرانسه در نهادهای مهم بین‌المللی از‌جمله سازمان ملل یکی از زبان‌های رایج و اصلی است و زبان ادای حکم در دادگاه کیفری بین‌المللی و تنها زبان جهانی خدمات پستی به‌شمار می‌آید.

تأکید بر آموزش و گسترش زبان فرانسه تنها دلایل فرهنگی و هنری ندارد و برای حفظ یکی از مواریث فرهنگی بشری نیست، بلکه اهداف اقتصادی و استعماری در پشت آن است که اولا معتقد است زبان فرانسه، سبک زندگی و شیوه نگرش فرانسوی به جهان را رایج خواهد کرد، ثانیا از دل این سبک زندگی که به خلق‌وخوی فرانسوی منجر می‌شود، تقاضا برای خرید اجناس فرانسوی بیشتر خواهد شد و ثالثا کسی که فرانسه می‌داند بالطبع مشتری فرانسه خواهد بود!

ناهید شاهوردیانی و سمیرا سعیدیان در مقاله خود در‌خصوص دیپلماسی فرهنگی فرانسه اسنادی را ذکر کرده‌اند که از زمان فرانسوای اول موجود است و نشان می‌دهد این پادشاه ضمن اجرایی‌کردن قراردادهایی که با سلطان عثمانی برای همکاری‌های فرهنگی و تجاری داشته است، به سفیرش در قسطنطنیه مأموریت داده بود از منافع اقتصادی و مذهبی مسیحیان آنجا حمایت کند و برای این کار قواعد و محاکم خاصی شکل گرفته بود و مُبلغان مذهبی برای کار خود و البته آموزش زبان فرانسه به سفارت فرانسه می‌رفتند و به این گونه، بسیاری از اشراف و نخبگان عثمانی هم فرزندان خود را برای آموزش زبان فرانسه به این مُبلغان می‌سپردند که نتیجه کوشش آنها پرورش افرادی با تربیت فرانسوی بود.

شوالیه‌های فرانسوی 

اما فرانسه، افرادی را که با این ذهنیت و با سرمایه‌گذاری سنگین تربیت شده‌اند، به حال خود رها نمی‌کند. جذب و جلب طبقه نخبگان و روشنفکران در جهان، یکی از سیاست‌های ثابت فرهنگی فرانسه بوده است که از طریق اعطای نشان‌ها و امتیازات مختلف انجام می‌شود. «نشان شوالیه ادب‌وهنر» شوالیه درجه‌ پنجم از نشان لژیون دونور است که خود این نشان بالاترین نشان افتخار فرانسه است که ناپلئون بناپارت آن را بنیان گذاشت. تنها فرد ایرانی که در طول تاریخ نشان صلیب بزرگ را دریافت کرده، علی امینی نخست‌وزیر شاه در سال‌های دهه ۴۰ است.

نشان افسر که درجه پایین‌تری دارد به این افراد ایرانی اهدا شده است: امیرنظام گروسی (ادیب و سیاستمدار دوره قاجار)، ناصر دارابی‌ها (استاد دانشگاه)، علی‌اکبر سیاسی (رئیس اسبق دانشگاه تهران)، پروفسور محمود حسابی، محسن مقدم (استاد باستان‌شناسی دانشگاه تهران) و مهندس علیقلی بیانی (دبیرکل حزب ایران).

اما نشان هنر و ادب شوالیه که از سوی وزارت فرهنگ فرانسه از سال ۱۹۵۷به هنرمندان و نویسندگان اعطا می‌شود، بیش از ۵۰سال سابقه دارد و تاکنون تعدادی از هنرمندان و نویسندگان ایرانی این جایزه را از آن خود کرده‌اند.

این نشان سه درجه دارد و نشانی که از سوی سفارت فرانسه در ایران به هنرمندان مختلف اعطا ‌شده، بخش سوم جایزه هنر و ادب فرانسه است که شوالیه نام دارد. ‌برخی از ایرانیانی که تاکنون این نشان را دریافت کرده‌اند عبارتند از: احمدشاه قاجار، بهرام آریانا، نازک افشار، داریوش بوربور، ایران تیمورتاش، محمود حسابی، نسرین سراجی، شهرام ناظری، محمدرضا شجریان، شهلا شفیق، شیرین عبادی، محمد قریب، ژاله آموزگار، احسان نراقی، محمدعلی سپانلو، لیلا حاتمی و شهاب حسینی.

این افراد در حقیقت پایین‌ترین نشان از نشان‌های شوالیه را که سفارت این کشور اعطا می‌کند دریافت کرده‌اند اما در سال‌های اخیر یک جریان رسانه‌ای قدرتمند در ایران شکل گرفته است که با بازتاب خبرهای مربوط به این جایزه و ساختن القاب و اسامی عجیب‌وغریب با استفاده از عنوان این نشان، سعی در برجسته‌سازی افتخارات اعطایی سفارت فرانسه! دارد. حسین علیزاده که این جایزه را نپذیرفت و اعلام کرد به این جایزه‌ها و القاب نیازی ندارد، درست‌ترین کار ممکن را کرد و به سهم خود این بازی رسانه‌ای را به‌هم‌زد.

نقش استعماری آلیانس فرانسه

آموزش و نشر زبان فرانسه توسط نهادی به‌نام «آلیانس فرانسه» یا انجمن ملی برای ترویج زبان فرانسه انجام می‌شد که سال ۱۸۸۳ در پاریس بنا نهاده شد. نخسین دفتر این نهاد در بارسلونای اسپانیا و بعد از آن به‌سرعت دفاتر متعددی در سراسر آفریقا، آمریکای لاتین و آسیا تاسیس شد. 

در کمیته تشکیل‌دهنده آلیانس فرانسه، شخصیت‌های علمی فرهنگی و هنری بزرگی چون لویی پاستور، ارنست رنان و ژول ورن حضور داشتند و گرچه رسما عنوان شده بود که این نهاد، انجمنی کاملا غیرسیاسی و فرهنگی است که از نظر نژادی، سیاسی و دینی قرار است مستقل باشد اما بعدها مشخص شد بی‌طرفی و استقلال چنین نهادهایی، افسانه‌ای بیش نیست. تشکیل و ادامه کار آلیانس‌ها همواره توسط کمیته‌ای مرکزی با همکاری وزارت خارجه، وزارت آموزش و پرورش و وزارت علوم فرانسه انجام می‌گیرد و البته این نهادها برای پیشبرد امورشان در کمیته‌های محلی خود از چهره‌های بانفوذ محلی بهره می‌برده‌اند.

شبکه آلیانس، گسترده‌ترین شبکه فرهنگی سراسر جهان است که با داشتن ۱۰۴۰ شعبه در ۱۳۶ کشور هرساله به بیش از ۴۵۰هزار نفر خدمات آموزش زبان فرانسه می‌دهد و درمجموع هرسال بیش از شش‌میلیون نفر در فعالیت‌های فرهنگی آن شرکت می‌کنند. در کنار این شبکه جهانی آلیانس‌ها، مؤسسه‌هایی نیز در سطح دنیا با نام انستیتوهای فرانسوی وجود دارند که از نظر کارکرد و مأموریت، اهدافی مشابه آلیانس‌ها دارند و مکمل آن محسوب می‌شوند. نخستین انستیتو در سال ۱۹۰۷ و در فلورانس ایتالیا بنا نهاده شد. در کنار این دو نهاد باید از آژانس آموزش زبان فرانسه در خارج نیز نام برد که خود این آژانس هم ۴۸۰مدرسه در ۱۳۰کشور را با بیش از ۳۰۰هزار دانش‌آموز تحت آموزش دارد. مجموعه این نهادهای فرهنگی با بودجه‌های سنگین سال‌هاست در زمینه ساخت افرادی با پیش‌زمینه ذهنی علاقه به فرانسه و فرهنگ این کشور در حال فعالیت هستند.

نویسنده‌ای که کارکرد فرهنگ را گسترش داد

لویی چهاردهم یا لویی کبیر، از فرانسه قدرتی فرهنگی ساخت. لویی کبیر با سه هدف مشخص، تولیدات هنری و فرهنگی را تحت نظارت خود درآورد: نخست برای تثبیت شکوه و عظمت دربارش با به‌راه‌افتادن این سخن که شاه از هنر حمایت می‌کند، دوم برای تاثیرگذاری بر افکار مردم از طریق تاسیس فرهنگستان‌ها و سوم برای یکپارچه‌سازی قلمرو پادشاهی خود. سنت حمایت از فرهنگ و هنر پس از او نیز در میان شاهان فرانسه جاری بود و بعد از انقلاب کبیر نیز روسای‌جمهور این کشور همین سنت را دنبال می‌کردند تا این‌که نوبت به دوران جمهوری پنجم و ریاست‌جمهوری ژنرال شارل دوگل رسید که این سیاست شتاب و شدت بیشتر مشهودتری به خود گرفت.

دوگل در سال ۱۹۵۹، با انتصاب آندره مالرو به‌عنوان وزیرامور فرهنگی، توسعه و گسترش شبکه فرهنگی فرانسه را در سطح جهان شتابی صدچندان بخشید. با قرارگرفتن مالرو در این پست، فرهنگ در ساختار کابینه اهمیتی در سطح وزارتخانه‌های اقتصاد و امور خارجه یافت.

اما آندره مالرو که بود و چرا توانست تا این حد در فرهنگ و سیاست فرانسه تاثیرگذار باشد؟ شاید همه او را با آثارش ازجمله کتاب معروف «ضد خاطرات» به یاد بیاورند اما ندانند که او معمار فرهنگی فرانسه پس از آزادی از اشغال نازی‌ها بود. مالرو ۳ نوامبر ۱۹۰۱ در پاریس متولد شد. پدر و مادرش طلاق گرفته بودند و آندره با مادرش زندگی می‌کرد و در مدرسه السنه شرقی درس می‌خواند، البته دانش‌آموز تنبلی هم بود و مجبور شد به‌جای درس‌خواندن، وارد کار خرید و فروش کتاب‌های نایاب شود.

ازدواج زودهنگامش با یک دختر پولدار یهودی آلمانی، او را وارد کار سهام کرد که البته نتیجه‌اش شکست بود. این ناکامی او را به‌صرافت انداخت که زندگی در خارج از فرانسه را تجربه کند. به کامبوج رفت و بعد از بازگشت به کشور رمان «وضعیت بشری» را با موضوع قیام کمونیستی شانگهای نوشت و همین رمان توانست جایزه گنکور، مهم‌ترین جایزه ادبی فرانسه را از آن خود کند.

او پیش از شروع جنگ جهانی دوم، با یک گروه باستان‌شناس همراه شد و به ایران و افغانستان سفر کرد. نتیجه مشاهدات او در این سفر در مجموعه مقالات او به نام «قلمرو جنون» دیده می‌شود. مالرو اگرچه سخت شیفته زیبایی‌های ایران به‌خصوص اصفهان است و این شهر و آثار زیبای معماری و هنری آن را زیباترین و گرانبهاترین میراث پارسی توصیف می‌کند، از واقعیت‌های ایران و وضعیت پریشان سیاسی و اجتماعی آن در روزگاری که تازه رضاشاه به قدرت رسیده است، غافل نمی‌ماند. مالرو در خلال جنگ‌های داخلی اسپانیا، به‌عنوان خلبان در خدمت نیروهای جمهوریخواه بود و در همین نبردها مجروح شد. جنگ جهانی دوم که شروع شد، نویسنده دست از قلم کشید و راننده تانک در خط مقدم جنگ شد و در خلال نبردهایی که در جبهه غربی در جریان بود، به اسارت آلمانی‌ها درآمد اما خیلی زود توانست بگریزد و به نیروهای مقاومت فرانسه بپیوندد.

اما این پایان کار نبود، چون گشتاپو او را دستگیر و اسیر کرد و مالرو تا ماه‌ها زیر شکنجه‌های وحشتناک نازی‌ها قرار داشت. شاید موضوع ناراحت‌کننده‌تر برای او این بود که نیروهای گشتاپو فهمیدند او در زمان اسارت مشغول نگارش رمانی با عنوان «جدال علیه فرشته» است و کتاب را سوزاندند. شجاعت او در میدان‌های نبرد باعث شد که مدال مقاومت و مدال افتخار از فرانسه و همچنین نشان افتخار دولت انگلیس را دریافت کند. پس از پایان جنگ، ژنرال دوگل او را برای یک سال به عنوان وزیر اطلاعات خود برگزید و بعد از چندی در اواخر دهه ۵۰ دوباره به عنوان وزیر اطلاعات و سپس با ایجاد تغییراتی در ساختار دولت، به عنوان اولین وزیر فرهنگ فرانسه منصوب شد. او توانست با ایجاد مجموعه گسترده‌ای از فرهنگسراها در فرانسه و بازکردن در گنجینه‌های تاریخی و هنری فرانسه به روی عموم و گسترش بهره‌مندی عمومی از آنها و تقویت شبکه فرهنگی و هنری کشورش در سطح جهان، بار دیگر تلاش برای استیلای فرهنگی فرانسه را در سطح جهان رقم بزند.

منبع: جام جم آنلاین

کلیدواژه: رولان بارت آرش شفاعی تبعیض نژادی آلیانس آموزش زبان فرانسه فرهنگی فرانسه آفریقای شمالی طول تاریخ سطح جهان بین المللی

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت jamejamonline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «جام جم آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۵۲۷۱۷۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

کاخ‌ســــفید مأمن رادیکالیسم ویرانگر

امریکا تبدیل به مأمن اصلی رادیکالیسم ویرانگر و پوپولیسم کوری شده که طوفان‌وار تومار اقلیت‌ها را درهم می‌پیچد تا سفیدها را از مخاطرات این اقشار که به ادعای ترامپ برای کل بشریت مضر هستند، رهایی بخشد.

به گزارش مشرق، این یک حقیقت آشکار است که امریکا طی سالیان اخیر در استفاده از سلاح زورگویی افراطی در عرصه سیاست جهانی پیشتاز بوده و همین امر، هر روز بر حجم نفرت جهانیان از این کشور افزوده، طوری که در سال‌های اخیر و بویژه بعد از مداخله‌جویی‌های نظامی و سیاسی دهه‌های اخیر آن در بسیاری از کشورها، جهانیان را از این کشور ناامیدتر ساخته است.

امریکا در جنگ ادعایی‌اش علیه تروریسم جهانی دائماً از کشورهایی مانند عراق، سوریه، پاکستان و عربستان که به زعم کاخ سفید باعث انتشار این پدیده مذموم هستند یا آن را اجرایی می‌کنند، انتقاد کرده اما اینک در آغازین ماه‌های سال ۲۰۲۴ خودش یک مجری ارشد همین روش‌ها شده و راستگرایی افراطی و رادیکالیسم فاقد منطق و حذف‌های مرگبار را بیش از پیش در دستور کارش قرار داده است.

هرچه از کاخ به اصطلاح سفید بیرون می‌تراود و جهان را به یک تنش دائمی دچار کرده، فرضیه‌های واهی توطئه‌آفرینی از سوی کشورهای مخالف امریکا، طراحی اقدامات براندازانه در قبال این‌گونه دولت‌ها و پروپاگاندای منفی علیه مخالفان است و این چیزی است که حتی نزدیک‌ترین شرکای امریکا را هم به ستوه آورده و به جدا کردن راه خویش از سران کاخ سفید واداشته است. آلمان، بریتانیا، کانادا، استرالیا و فرانسه از این قبیل کشورها هستند.

تئوری تغییرطلبی پنهان

رؤسای جمهور ۳۰ سال اخیر امریکا از جورج دبلیو بوش گرفته تا باراک اوباما، دونالد ترامپ و اکنون جو بایدن صدها بار، بسط یافتن حس نفرت نسبت به غربی‌ها و بالاخص امریکا از سوی گروه‌های تروریستی القاعده و داعش در خاک عراق و سوریه و مرگ‌های وسیع برخاسته از عملیات نظامی طالبان در افغانستان را عامل نخست در ایجاد ناآرامی در سطح وسیعی از دنیا توصیف کرده‌اند، اما در میدان عمل خود عامل اصلی حمایت از این دست گروه‌های تروریستی در کشورهایی که مورد هدف امریکا هستند، شده و ضمن اشاعه همین رویکردها و اجرای پنهانی این قبیل امور در سطح گیتی، تبدیل به صادرکننده افکار تروریستی شده‌اند.

امریکا این تئوری به اثبات نرسیده را در همه جا فریاد می‌زند که؛ جناح‌های خاص در یک توطئه طراحی شده افراد رنگین‌پوست را به جوامع سفیدپوست جهان می‌فرستند تا با ساکن شدن آنها در آنجا و در یک پروسه طولانی‌مدت وضعیت سیاسی کشورها را به سود همین طایفه سنگین‌تر کنند و سفیدها را به حاشیه برانند و در نهایت زمامدار اروپا شوند.

فرانسه کشوری است که از سوی طرفداران این فرضیه به عنوان آشکارترین نمونه این تغییرطلبی پنهان خودنمایی می‌کند.

بیش از حد شدن تعداد مهاجران رنگین‌پوست بویژه از کشورهای آفریقایی در فرانسه و تشکیل خانواده دادن و زندگی مشترک چندین و چند نسل از مهاجران سیاهپوست و فرانسوی‌های سفیدپوست به این تئوری از دید برخی جامعه‌شناسان مقبولیت لازم را بخشیده است.

با این حال تأملی ولو کوتاه در احوالات خود امریکایی‌ها نشان می‌دهد کشور آنها مظهر اصلی راست‌گرایی سفیدپوست‌های رادیکالی بوده است که چشم دیدن اقلیت‌ها را ندارند و معتقدند اکثریت سفیدپوست باید بر تک‌تک شئون این کشور حکم برانند و رنگین‌پوستان را از صحنه حذف و به شهروندان درجه چندم تبدیل کنند.

درست است که اوج این حس‌ بیمارگونه و جنایات هولناک ناشی از آن در دوره چهار ساله (۲۰۱۶ تا ۲۰۲۰) ریاست جمهوری دونالد ترامپ در کاخ سفید مشاهده شد اما با قدری ژرف‌نگری متوجه می‌شوید، این رویکرد را ابتدا جورج دبلیو بوش در پیش گرفت و حتی در دوره باراک اوباما که خودش یک سیاهپوست است، قوام بیشتری یافت.

جو بایدن رئیس‌جمهور فعلی امریکا هم به‌رغم همه معارضه‌های کلامی‌اش با ترامپ طی زمامداری تقریباً سه ساله‌اش، به سیاست‌های یکسویه ترامپ در این خصوص استمرار بخشیده است.

تبعات تلخ مرزهای کاملاً باز

جالب‌تر اینکه در ایام منتهی به انتخاب باراک اوباما به عنوان رئیس‌جمهور امریکا در سال ۲۰۰۸ و تلاش بسط‌دهندگان تئوری خیزش پنهانی رنگین‌پوستان برای در دست گرفتن قدرت در جوامع غربی، افراطی‌های سفیدپوست بیشترین نفرت‌پراکنی را از سیاهان در جامعه امریکا صورت دادند تا اوباما به کاخ سفید راه نیابد اما نتیجه نگرفتند.

همین امروز نظریه‌پردازان متعددی در سطح اروپا دائماً هشدار می‌دهند که روند سست اتخاذ شده در قبال رنگین‌پوستان خواستار پناهندگی و پذیرش خیل عظیمی از آنها در کشورهای متعددی از اروپا، قاره‌ای را آفریده که به ادغامی چشمگیر از تبارهای مختلف تبدیل شده است.

این کشورها دیگر دارای هویتی واحد و مشخص و اکثریت قاطعی از سفیدپوستان در شهرها و جوامع مختلف خود نیستند و هر سال بر تعداد پناهنجویان آسیایی و آفریقایی که به این ممالک آمده و اجازه اقامت گرفته و سپس به شغل و درآمدی هم رسیده‌اند، افزوده شده است.

تئوریسین‌های دولتی و البته سفیدپوست به سبب وقوع این فرایند و چندین و چندفرهنگی شدن کشورهای عمده اروپایی مانند آلمان، فرانسه، انگلیس و حتی ایتالیایی که هنوز فاشیسم کهن مدل بنیتو موسولینی در ارکان عقیدتی حاکمانش نشو و نمود دارد، پیوسته به دولت‌های این ممالک اخطار می‌کنند که مراقب خیزش پنهانی اقلیت‌های «دیگرخواه» در سطح کشورشان باشند و اگرچه نه امروز بلکه در فرداهای بعد با فتح انتخابات رسمی سیاسی، عنان اختیار کشورهایی را در دست گیرند که تا همین ۵۰ سال پیش حجم و تعداد مهاجران و غیربومی‌هایشان از ۲ درصد هم فراتر نمی‌رفت اما حالا با رسیدن به بیلان ۳۰ درصد فاصله چندانی ندارند.

طبق فرضیه این تئوری‌پردازان مستقر در اندیشکده‌های مختلف اروپایی چنین رویدادی حداکثر تا سال ۲۰۴۰ قابل تحقق است و حتی زودتر از آن نیز برای جوامع خواب‌مانده سفیدپوست اروپایی که درهای مملکت خویش را به روی مهاجران اغلب رنگین‌پوست کاملاً باز گذاشته‌اند، میسر است.

جواب آری به مهاجران خطرساز

اندک‌زمانی پس از به قدرت رسیدن اوباما در امریکا نهضت‌های «سفیدپوستی افراطی» هم در این کشور و هم در پهنه وسیعی از اروپا فعال شدند و رویکرد آنها این استدلال سست بود که اگر به سیاهان و سایر اقلیت‌های زیاده‌طلب فرصت بدهید، جهان را خواهند بلعید و با اینکه اوبامای سیاهپوست در اکثر معادلات هوای سفیدها را داشت اما پوپولیسم برخاسته از ترس سفیدها از واگذاری کشورشان به مهاجران سیاهپوست آفریقایی‌تبار، امریکا را درنوردید و در سیمای طوفانی و شعارهای مردم‌پسندانه دونالد ترامپ کاخ سفید را از ید اختیار دموکرات‌ها درآورد و به دست این تاجر تازه سیاستمدار شده رساند؛ به دست سفیدگرای رادیکالی که معتقد بود و هست وجود سیاهان در جوامع متمدن اضافی است و سفیدها در تمام دنیا باید متحد شوند زیرا رنگین‌پوستان و پناهجویانی که جوامع مختلف را به ناامنی کشیده‌اند و محصول ناملایمات سیاسی در غرب آسیا و جنگ‌های نظامی در مناطق چندملیتی در اروپا و البته ستیز ۲۱ ماهه روسیه و اوکراین هستند، در صورت رسیدن به قدرت، نظم و امنیت را از سطح جهان برخواهند چید.

بسیاری از امریکایی‌ها چه طی کمپین پیروزمندانه ترامپ در سال ۲۰۱۶ و چه در جریان پویش منجر به شکست وی در انتخابات سال ۲۰۲۰ به ابراز نگرانی‌های عمیق این عضو سرکش حزب جمهوریخواه درمورد خطر جدی فروغلتیدن کشورشان به دامان چپ‌های کج‌کردار و مهاجران خطرساز پاسخ مثبت دادند و با خواسته وی درمورد لزوم قطع ریشه‌های این اقشار اعلام همسویی کردند.

نه ترامپ، نه بایدن

طی این مدت امریکا تبدیل به مأمن اصلی رادیکالیسم ویرانگر و پوپولیسم کوری شده که طوفان‌وار تومار اقلیت‌ها و بویژه سیاهپوستان را درهم می‌پیچد تا سفیدها را از مخاطرات این اقشار که به ادعای ترامپ و خیل هوادارانش برای کل بشریت مضر هستند، رهایی بخشد.

میزان تقویت این ایده بیمارگونه در امریکا به حدی است که حتی جو بایدن پس از در دست گرفتن قدرت در اواخر سال ۲۰۲۰ هنوز نتوانسته است حتی اندکی از حجم آن بکاهد و برعکس چنان از آن هراس دارد که در نطق‌های پرتعداد خود از آوردن نام ترامپ و محکوم کردن وی درمورد تندروی‌های فراوانش ابا داشته و از ورود به این وادی گریزان بوده است.

این در حالی است که مراجع قضایی امریکا در سه سال اخیر حداقل چهار کیفرخواست مفصل را علیه رئیس جمهور پیشین امریکا به جریان انداخته‌اند و همه آنها هنوز مفتوح و در مرحله بررسی نهایی و صدور حکم قرار دارند. در تمامی این سال‌ها ترامپ حتی یک‌بار هم رادیکال‌های سفیدپوست و کوکلس کلان‌های از نو سربرآورده (کوکلس کلان، نام گروهی فرقه گونه در کشور امریکا است که پشتیبان برتری نژاد سفید، نژادگرایی، بومی‌گرایی و نفرتِ نژادی هستند.) و نئونازیسم تازه ریشه دوانده در امریکا را محکوم نکرده و برعکس تأکید کرده که درون این جوامع آدم‌های درست‌کردار متعددی را یافته است!

پوپولیسم همچنان می‌آید

تظاهرات آتشین هواداران لجام‌گسیخته ترامپ در پیشواز انتخابات سال ۲۰۲۰ که پس از اعلام شکست وی مقابل بایدن به واقعه فاجعه‌بار حمله آنها به ساختمان کنگره امریکا در روز ۶ ژانویه سال ۲۰۲۱ منجر شد، با حروفی هرچه تیره‌تر و درشت‌تر در تاریخ حیات ناآرام امریکا حک شده و سندی بر تندخویی احتمالی و مجدد قشرهایی است که اگر ترامپ به انتخابات سال ۲۰۲۴ راه نیابد و به‌خاطر احکام کیفری‌اش که از دیروز وارد دور جدی شده خلع صلاحیت شود، باز هم به کار خواهند گرفت و حتی چنانچه از این مهلکه رهایی یابد و در انتخابات شرکت و آن را مجدداً فتح کند، در سطح امریکا ریشه‌های عمیق‌تری خواهد یافت. او حتی چندی پیش تهدید کرد که اگر رأی نیاورد دموکراسی امریکا به پایان رسیده و جنگ‌های داخلی کشور را فرا خواهد گرفت.

این در حالی است که پوپولیسم، این فرزند ناخلف سیاستگذاری‌های پلشت اینک در شماری از کشورهای کوچک و بزرگ اروپایی هم نضج یافته و در بعضی موارد به پیروزی پوپولیست‌ها در انتخابات و تشکیل کابینه توسط آنها منتهی شده و این رویکرد را در چند کشور امریکای لاتین هم می‌یابید.

منطقه‌ای که کودتاهای نحس امریکایی و برانداختن دولت‌های مردمی سابقه‌ای دیرین در آنها دارد و سالوادور آلنده در شیلی در سال ۱۹۷۳ اولین قربانی بزرگ آن بود و از درون آن پیوند ناخجسته فرزند کریه‌چهره‌ای همچون ژنرال آگوستو پینوشه سربرآورد و حدود ۱۵ سال بر مردم آزادیخواه این کشور سایه انداخت و حکومت خودکامه‌ای را مستولی ساخت.

کشتن ۳۰ درصد از رنگین‌پوستان هم کافی است!

تروریست‌ها و اعمال خانمان‌برانداز آنها طی ۳۵ سال اخیر البته در شکل‌گیری بساط فعلی در امریکا سهم بارزی داشته‌اند. دیلان روف تروریست سفیدپوستی که از مشکلات روحی رنج می‌برد و در سال ۲۰۱۵ وارد کلیسای ویژه سیاهپوستان در شهر چارلستون، واقع در ایالت کارولینای جنوبی امریکا شد و به روی حاضران آتش گشود و قتل‌عام گسترده‌ای را رقم زد، نمونه ارشد این تندروی‌هاست.

بعداً در مانیفست عقیدتی وی این عبارت یافت شد که «کافی است حتی ۳۰ درصد از رنگین‌پوستان را بکشیم تا جامعه کاملاً مال ما شود زیرا باقی‌شان هم پنهان خواهند شد. تحت هر شرایطی هرگونه صبری یک خطای محاسباتی مرگبار خواهد بود. زیرا اگر چنین نکنیم آنها (سیاهان) فرش‌ها را از زیر پای ما خواهند کشید تا با مغز به زمین بخوریم و متلاشی شویم.»

«جان ارنست»، یک تروریست افراطی سفیدپوست دیگر هم که در سال ۲۰۱۹ در یک کلیسا در شور پووی در ایالت کالیفرنیا دست به کشتار عبادت‌کنندگان زد، در بازپرسی مقام‌های قضایی گفت: «اگر انقلاب قهری سفیدها هرچه زودتر شکل نگیرد، مهاجران خلافکار و سیاهان زیاده‌خواه خودشان انقلاب کرده و کشورمان را از دست ما درمی‌آورند.» جالب‌تر و تأسف‌آورتر از همه اینکه ترامپ پس از در دست گرفتن قدرت در امریکا در سال ۲۰۱۶ گفته بود اگرچه از قانون منع فروش سلاح گرم به مردم عادی در سطح چند ایالت این کشور انتقاد نمی‌کند، اما معتقد است که هرگونه سلاحی در راه حفظ جان اتباع امریکا قابل خریداری و استفاده و این روند اجتناب‌ناپذیر است.

وقتی امنیت‌طلبی خواسته اول مردم می‌شود

شانسی که رادیکال‌های خشونت‌طلب آورده‌اند و هم‌اینک نیز ترامپ بر امواج امنیت‌طلبی و ادعای تأمین آن برای مردم امریکا سوار شده و در کمپین‌های انتخاباتی سال ۲۰۲۴ با وسعت از آن استفاده و از خود رفع اتهام می‌کنند، آمار و نحوه ناآرامی‌های اجتماعی، پاکسازی‌های قومی و مظالم عقیدتی در اقصی‌نقاط دنیا است.

ترامپ در حالی به امنیت‌خواهی مفرط خود می‌بالد و آن را به سلاح اول خویش تبدیل کرده که در کشورهایی مثل هند، میانمار و البته در سرزمین‌های اشغال شده توسط صهیونیست‌های کودک‌کش، مسلمانان تحت انواع حملات و مخاطرات قرار دارند.

در هند، در حالی که دولت نارندرا مودی هندوهای افراطی را به طرق مختلف تشویق و تقویت می‌کند، مسلمانان حتی یک هفته را فارغ از حملات هندوها سپری نمی‌کنند، در میانمار واقع در شرق آسیا مسلمانان روهینگیایی پیوسته تحت تعقیب و ضرب و شتم متجاوزان دولتی قرار دارند و در اسرائیل سربازان رژیم غاصب صهیونیستی حتی به مسجدالاقصی احترام نمی‌گذارند و دائماً به مسلمانان نمازگزار در آنجا هجوم می‌برند و آرامش را از آنها می‌گیرند.

وقتی سایه‌های این‌گونه ناامنی‌ها با حرکات تروریستی نفرات باقی‌مانده از سازمان‌های مخوف القاعده و داعش در مناطقی از اروپا با منفجر کردن بمب‌ها در محله‌های پرجمعیت و در ایستگاه‌های مترو متجلی و وسیع‌تر می‌شود، بدیهی است که امنیت‌طلبی تبدیل به خواسته و هدف اصلی اکثر مردم در سطح جهان شود.

این به سود امثال ترامپ و سایر راست‌گراهای افراطی است که دائماً تبلیغ می‌کنند با ایمن کردن جوامع مختلف و سرکوب تروریست‌ها این نعمت‌ حیاتی را از نو به مردم ارزانی خواهند داشت.

در این هنگامه ناامنی شاید عده‌ای این را هم فراموش کنند که حتی به اعتراف خود ترامپ داعش زاییده افکار سلطه‌طلبانه سران امریکا در گذشته نزدیک بوده و این کاخ سفید بود که این سازمان جهنمی را در اوایل دهه گذشته پی‌ریزی تشکیلاتی، برنامه‌دهی عقیدتی و تجهیز تسلیحاتی کرد و ابتدا به جان اهالی خاورمیانه انداخت و سپس پای آنها را به اروپا هم باز کرد.

یک فهرست پرحرف و حدیث

شاید در اروپای غربی تروریسم‌ عقیدتی توسط سازمان‌های مسلحی که در تعدادی از کشورها ریشه‌ دوانده و بخشی از نسل جوان را شست‌وشوی مغزی داده و به اجرای اهداف تروریستی خود سوق داده‌اند، سروصدای فزون‌تری در دهه گذشته برجا گذاشته باشد اما ریشه و اصل این‌ گونه راست‌گرایی‌های افراطی همچنان از امریکا می‌آید که این‌ گونه رویکردها را هرگز مهار نمی‌کند تا بهانه‌های کافی برای هر گونه اقدامی را در هر زمان ممکن در دست داشته باشد و هر یک از گروه‌های هدف را سرکوب یا تقویت کند.

اگر کاخ سفید واقعاً در پی اصلاح امور باشد، باید ابتدا با تفکیک کامل گروه‌های سیاسی از یکدیگر سازمان‌هایی مانند نئونازی‌ها و راست‌های افراطی مسلح را غیرقانونی اعلام و بساط‌شان را در امریکا جمع کند. چه چیزی از این تأسف‌آورتر و مسخره‌تر که از ۷۳ فرد و مجمع و سازمان نامبرده شده در فهرست پرحرف و حدیث خطرسازان جهانی و عاملان ترور بین‌المللی از منظر وزارت خارجه امریکا و پنتاگون، حتی یک نهاد نئونازی، فاشیست‌های مدرن و سفیدپوستان رادیکال طرفدار پاکسازی قومی وجود ندارد و نامی از آن برده نشده است.

این خطای فاحش حتی اگر به جمهوریخواهان ربط داده شود، توسط دموکرات‌های قبل و بعد از ترامپ هم تصحیح نشده است.

همین موارد امریکا را به یک کشور بداندیش و توطئه‌گر در منظر جهانیان تبدیل کرده و این، نگاه حقیقت‌جویانه‌ای است که هر روز بسط بیشتری در گستره دنیا می‌یابد و طرفداران فزون‌تری پیدا می‌کند.

* منبع: Foreign Affairs

بروس هافمن کارشناس ارشد ضدتروریسم و جاکوب ویر، استاد مطالعات داخلی و فرامرزی در «شورای روابط بین‌الملل»

مترجم: وصال روحانی

دیگر خبرها

  • نساجی در خانه دوباره قرمز می‌پوشد
  • فیلم/ رژیم صهیونیستی خط مقدم و ناموس غرب است
  • گوشت قرمز در وضعیت سفید | چرا قیمت گوشت قرمز کاهشی شد؟
  • طرح رتبه‌بندی و اعتبار سنجی موسسات آموزش عالی کشور تدوین می‌شود
  • اردن دست‌ساز استعمار انگلیس است
  • دستگاه پرکن مایعات روتاری
  • کاخ‌ســــفید مأمن رادیکالیسم ویرانگر
  • فارس به استقبال یادروز سعدی شیرین‌سخن می‌رود
  • قیمت قارچ در میادین تره بار شهرداری تهران کاهش یافت
  • قیمت قارچ در میادین و بازار‌های میوه و تره بار کاهش یافت